یا حکیم
اگر حواست جمع باشد و یادت باشد که این باران با بقیه ی باران ها تفاوت دارد...
اگر به موقع به تلفنتان جواب دهید در حالیکه پشت خط صدای زیبای مادرتان است که می گوید: چند تا ظرف بذار توی حیاط تا از آب بارون پر بشه..
اگر یک مفاتیح الجنان پر و پیمان در منزل دارید و خواص آب نیسان را در آن مطالعه نموده اید...
اگر هنوز تا 23 اردیبهشت فرصت باقیست..
اگر...اگر....اگر...
دیگه بقیش کاری نداره..مواد لازم حی و حاضره...یه عالمه آب بارون که صاف شده...یه مفاتیح پر و پیمون که جلوی روت بازه...یه ذکر شمار دیجیتال(!) و یه عدد مامان و یه عدد مهربان و یه دل پر از امید و دعا و آرزو و ...
همه میان توی ذهنت...مامان جون، عمه، خاله، دوست و آشنا...هر کسی که به نوعی مشکلی داره.
2-3 ساعت از وقت مبارک لازمه که اذکار و ادعیه خونده بشه...حداقل اقلش اینه که با این هفتاد حمد و هفتاد معوذتین و هفتاد انا انزلنا و هفتاد آیه الکرسی و هفتاد الله اکبر و هفتاد لا اله الا الله و هفتاد صلوات بر حضرت باران(ص) همه ی وجودت متبرک میشه و انگار غرق نوری.
+خواص بی شمار آب نیسان را می توان در کلیات مفاتیح الجنان به تفصیل مطالعه کرد
+پیشنهاد: بعد از متبرک کردن آب ها راه بیفتید و بطری های کوچیک آب باران رو فی سبیل الله تقدیم کنید به مامان جونتون که کمر درد داره یا مثلا خاله جونتون که ناراحته انگار یا هر کی که نیاز داره...
+بی ربط: و دیروز رو نمایی شد از مربای توت فرنگی سرآشپز:)
[ جمعه 92/2/20 ] [ 1:10 صبح ] [ "مهربان" ]
بسم الله الرحمن الرحیم
+قبل التحریر: مطالعه ی این پست برای هیچ کس اجباری نیست...
دیروز صبح سراسیمه از خواب نصف و نیمه ی آشفته م بیدار شدم و انگار که چیزی بر من وحی شده باشه دویدم توی هال و گفتم منو بفرستین مشهد...دلم آقا جانمو می خواد...خسته م شاید آقا جان بتونه پناهم بده و آرومم کنه...مامان چیزی نگفت و غمگین نگاهم کرد...هرگز اینطور زخمی نبودم...چی شد خدا یهو؟
عصر بی حوصله حاضر شدم و با پای پیاده راه افتادم سمت مدرسه ی قرآنم...توی راه اینقدر درگیر بودم که نزدیک بود ماشین بهم بزنه و مرحوم بشم! فقط می گفتم من آقا جانمو می خوام..اگه نرم پیش آقا جانم حتما یه چیزیم میشه...
از مدرسه ی قرآن برگشتم خونه و مامانم به زور شربت گل گاو زبون ریخت توی حلقم...خیلی شیرین بود ولی تلخی من که با این چیزا شیرین نمیشه....
به زور منو نشوند و باهام حرف زد...بی فایده ست. وقت نماز شد و باز پناه بردم به نماز خونه م... به عطر یاسش و به عکس حرم آقا جانم...به قرآنم و کتاب دعام...خیلی تنهام.
بعدش رفتم توی آشپزخونه...خیلی رودارم والا! چند روزه تقریبا هیچ کاری نکردم...از روی مامانم شرمندم..می خوام جبران کنم و شام درست کنم و ظرفا رو بشورم و جمع و جور کنم...سیب زمینی های داغ رو می گیرم توی دستم و می سوزم...می سوزم و میسازم...بابا هنوز نیومده...مامان سر نمازه...زهرا دنبال درساشه...گوشی مامان غژ و غژ صدا میده....نگاه می کنم می بینم خاله مهریه...با یه صدای مردنی جواب میدم...سلام خاله کجایی؟ با کی هستی؟ نزدیک خونه ی مایی؟ ای داد بر من! خاله با بچه هاش و نوه اش و عروسش داره میاد خونمون...فقط 5 دقیقه فرصت داریم! قیافه ی منو ببین...اصلا نگفتنی! می پرم توی اتاقم...اشکای روانمو پاک می کنم...روی گونه هام دوتا خط قرمز افتاده...ساییده شده...به من چه؟ جنس دستمال کاغذیا خوب نیست حتما...چادرمو محکم می گیرم و میام بیرون...به زور خودمو سرحال نشون میدم...به این میگن ماست مالیزیشن! با خودشون شام آوردن...حیف جای من سر سفره خالیه! بعد از شام من همه ی ظرفا رو میشورم...هنوز از مامانم شرمندم...چایی میارم...توی عوالم خودم سیر می کنم که اسم "مشهد" به گوشم می خوره! به خودم میام و می بینم خاله میگه شاید انشاالله هفته ی دیگه بریم مشهد ( با دخترش) من عین برق گرفته ها میشم...التماس می کنم که شما رو به خدا منم ببرید...خدا شما رو رسونده...اونا خیلی خوشحال میشن که منم با خودشون ببرن...فدای دل مهربون آقا جانم بشم که اینقدر زود صدامو شنید...شب بازم به نماز خونه م پناه می برم مثل همیشههههههه. باز به عکس حرم طلاییش خیره میشم و تمنا توی نگاهم موج می زنه...خودت همه ی موانعو بردار...تا نیام پیشت آروم نمیشم...قلبم شکسته...جونم داره با اشکام میزنه بیرون.....
[ یکشنبه 92/2/15 ] [ 3:40 عصر ] [ "مهربان" ]
امام صادق (ع): خداوند صبر و تحمل ده مرد را به زن عطا کرده
.
.
.
.
.
.
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند
+بدون شرح
[ جمعه 92/2/13 ] [ 4:49 عصر ] [ "مهربان" ]
جان عالم بر لب آمد. ای خدا مهدی نیامد
چشم عالم پر ز خون شد ای خدا مهدی نیامد
هر چه گفتم یابن طه یابن یاسین یابن احمد
العجل یابن علی المرتضی...مهدی نیامد
+العجل مولا مولا مولا.....
+ اللهم انی اسئلک....
+ کلا "زن" همیشه فداکاره و با نقایص ریز و درشت مردش کنار میاد..حتی از همون روزای خواستگاری همه چیز رو برای خودش و خانوادش حل می کنه و جا می اندازه و سعی داره باهاشون کنار بیاد...همچین موجود بزرگواریه جنس زن...مرد برای اون 100 درصد کامله درحالیکه شاید 20-30- 40 درصد بهش ارفاق کرده که شده 100 درصد...مرد اما اگه زنش 100 درصدم خوب باشه سر انجام به یه بهونه ی کوچیک از نمرش کم می کنه و اونو می رسونه به 30- 40 درصد...
+ ولادت مادر بزرگوار حضرت فاطمه ی زهرا (س) بر همه ی زنان و مادران مسلمان و فداکار تهنیت باد...
+ شعر بالا از سر درماندگی و بیچارگی و استمداد نوشته شده...با همه ی وجود متوسل شده ام به جان جهان..مهدی صاحب زمان(عج)
+محتاج دعای خیرم...
+خودم خوب می دونم که چرا اینقدر درصد درصد کردم...و هیچکس نمی دونه چرا
[ چهارشنبه 92/2/11 ] [ 3:12 عصر ] [ "مهربان" ]