بسم الله
+ با عنایت خداوند متعال بالاخره ایام کذایی امتحانات به پایان رسید! خدا رو شکر..شکر...شکر. الان دیگه انشاالله می تونم یه دستی به سر و روی خودمو و دورو برم بکشم....چه لباس ها که در انتظار شسته شدنن و چه نقشه ها که در انتظار اجرا شدن! واقعا عجیبه! فصل امتحانا که میرسه اینقدر به کارای متفرقه اهمیت میدم که دیگه بعضی وقتا با خودم دعوام میشه! از پختن نذری و کیک و غذا گرفته تا بازی کامپیوتری! و کتاب خوندن در حد لالیگا نظام جالبیه نه؟
+ عجب حالی میده بری دانشگاه و ببینی رفقا چپ و راست بهت تبریک میگن! جریان چیه؟ اسم و فامیل شریف اینجانب به عنوان شاگرد اول روی برد رفته بود و خودم خبر نداشتم!
+ یکی از این روزای امتحان آژانس خبر کردم که برم دانشگاه...موقع سوار شدن حاج آقای آژانسی می پرسه که دخترم کجا تشریف می بری؟ بهش میگم فلان جا( محل دانشکده) آهی از سر حیرت میکشه که یعنی چقدر دوره! نزدیکای دانشگاه که می رسیم با ترافیک سنگینی مواجه میشیم... حاج آقای آژانسی باز آه از نهاد مبارکشون برمیاد و میگه: دخترم چه ترافیکیه! و من با لبخندی کج و کوله حرفشو تایید کردم! توی دلم میگم آخه پدر من! تقصیره منه که اینجا ترافیکه؟ یه کم دندون رو جیگر بذار...دٍ! خوشبختانه ترافیک روان بود وگرنه معلوم نبود چقدر دیگه باید بابت دوری مسیر و ترافیک سرکوفت می شنیدم! عجبا! ناسلامتی آژانسی گفتن چیزی!
+ وای وای یه چیز خنده دار که در این ایام( امتحانات) خیلی محسوس بود قیافه ی بچه ها بود! بچه ها دو دسته بودن: یا با قیافه های بی نهایت آشفته و ژولیده و بی حال که حاکی از بییییییییب خوانی بود! یا قیافه های آب از آب تکان نخورده و بی خیال که نسبت به همیشه رنگ و لعابشونم بیششتر شده بود تازه! از احوالات خودم اگه بخوام بگم اینه که اساسا من بین این دو دسته بودم! ماشالا مرتب و منظم با چشمای کاملا خواب آلود می رفتم و میومدم!
+ این ترم هم گذشت با تلخ و شیرین های بی شمارش! با انواع و اقسام استاد سر و کله زدیم و این استاد هندی عزیزمون هم که دیگه حسابی ما رو شرمنده ی خودش کرد بسکه با این درس دادنش به دانش گیجی ما افزود!
+ انشاالله پست بعدی با عکس منتشر می شود...آخه امروز نظر به اینکه پایان امتحانا بود و می خواستم یه کم خودمو تحویل بگیرم یه سر به فروشگاه کتاب زدم و چیزی که مدتها دنبالش بودم رو پیدا کردم.....!
[ جمعه 90/11/7 ] [ 2:48 صبح ] [ "مهربان" ]
شله زرد نذری درست کردن هم حال میده واقعا!
اصلا نذری پزون حس خوبی به آدم میده مخصوصا اگه واسه ی ائمه ی 28 صفر باشه...و مخصوص تر اینکه یواشکی بیشتر به آقا جانت منصوبش کنی که شهادتش 2 روز بعد از بیست و هشتم صفره....و مخصوص تر ترش اینکه تصمیم بگیری هر سال به این نذر ادامه بدی حتی وقتی.......
+نقاره می زنند مریضی شفا گرفت/ قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
«وهی بارض طوس وهی والله روضة من ریاض الجنة.» «این بقعه در سرزمین طوس است و سوگند به خدا که باغی است از باغهای بهشت.» در روایتی دیگر فرمود: «این بقعه، بوستانی است از بوستان های بهشت و محل رفت و آمد فرشتگان الهی و همواره تا زمانی که در صور دمیده شود، گروهی از فرشتگان از آسمان به سوی آن مرقد مطهر فرود می آیند و گروهی از آنان از آن جا به سوی آسمان بالا می روند.» امام هادی ـ علیه السلام ـ پس از آن به مستجاب بودن دعا در آن بقعه مبارک اشاره می کند و می فرماید: «دلیل مستجاب شدن دعا در آن جا آن است که آن محل و قبر آن حضرت، از بقعه های بهشت است و هر مؤمنی که آن جا را زیارت کند، خدای او را از آتش نجات داده و داخل بهشت خواهد کرد.» |
[ دوشنبه 90/11/3 ] [ 12:43 عصر ] [ "مهربان" ]
مردی از دنیا می رود که دنیا چشم انتظارش بود تا بیاید و دایره ی نبوت را در افق باز چشم هایش به پایان برساند. مردی که دنیا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهای سطر پیامبری و نامه ی رسالت را مهر بنگارد با نقش نگین خاتمیت...
مردی از دنیا می رود که آخرت را همچون پنجره ای دیگر بر نگاه های بشر گشود تا بنگرند تا بدانند که ساحل نشینان دنیا را روزنه ای هست که می تواند به دریای آخرت برساندشان.
مردی که دنیا و آخرت را همچون دو چشم در کنار هم همچون دو بال برای یک پرنده به تصویر کشید.
مردی از دنیا می رود که انسان ها را گره زد به وظیفه ی خویش.......
نفس های مهربان دریای بی کرانه ای که اینک در بستر آرمیده به شماره افتاده اند. سالهای سال ستون های عرش را بر دوش کشیده و عمری دلیل هستی اش بوده است.
چگونه این همه سال رنج پیامبری را بر دوش کشیدی و " لا اسئلکم علیه اجرا.." ورد زبانت بود!
دیگر تمام . تمام آن روز های بی قراری و شب های بی خوابی که گمراهی مردم زمانه تو را آسوده خاطر نمی گذاشت . تو را که در همه ی لحظه ها برای رونق سفره هایشان و برای خاطر روشنایی ذهن و دلشان خواب و خور نداشتی...
دیگر آرام باش که پروردگار بار سنگین نبوت را از شانه های پر طاقت این همه سال تو برگرفت و تو امانت خطیر خویش را به منزل مقصود رساندی.
---------------------
امام حسن مجتبی(ع)- شهادت فرجام شایسته ایی بود برای او........
چهل یا شصت روز از نوشیدن زهر گذشت. هنگامیکه آن حضرت تمام وصایای خود را به برادرش امام حسین (ع) بازگفت و دانست که مرگش فرارسیده با خداوند به راز و نیاز پرداخت و گفت:" بار خدایا...من خود را در درگاه تو می پندارم. این گرانترین حالت بر من است که تا کنون به مانند آن دچار نشده ام. خداوندا مرگم را با من مانوس گردان و تنهایی ام را در آرامگاهم با من انس ده. شربت معاویه( لعنت الله) در من اثر کرده. به خدا سوگند او به وعده ای که داده بود وفا نکرد و آنچه را که گفته بود راست نبود. آنگاه تا پیوستن به " رفیق اعلی" آیاتی را از قرآن مجید زمزمه کرد.
سبط رسول الله پاک و مظلومانه زیست و حق او را پامال کردند. درود خدا بر او تا زمانیکه شب و روز پاینده است
[ شنبه 90/11/1 ] [ 8:51 عصر ] [ "مهربان" ]