خداوند عجب پیوند عمیقی بین زن و شوهر قرار داده....
از دیشب تا حالا که از همسر دورم حس می کنم نفسم به زور بالا میاد...سرماخوردگیم بیشتر شده...حس می کنم زشت شدم..آشفته شدم.
هوای حوصله هم که به شدت ابریه...حتی این فسقلی هم بهونه ی باباشو می گیره انگار!
همسری مهربونم، دعا کن این روزای یه ذره سخت زودتر بگذره...دوباره من بشم خانمی سر حال تو و با هم دیگه آتیش بسوزونیم! بریم پل نوردی! بریم خیابونا و بازارا رو با هم دیگه متر کنیم!
[ یکشنبه 92/11/27 ] [ 5:20 عصر ] [ "مهربان" ]
زمانیکه این وبلاگ رو تاسیس کردم هرگز فکر نمی کردم کار به اینجا بکشه....
اون زمان دختری بودم شیطون و دانشجو...الان هم همسر هستم و هم....
این روزا خیلی به زندگی جدیدی که درونم شکل گرفته فکر می کنم و تمام دغدغه م اینه که به خوبی مراقبش باشم و خداوند باز هم قدرت نمایی کنه و به بهترین شکل این مرحله رو پشت سر بذارم.....
[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 2:51 عصر ] [ "مهربان" ]
::