هو الحکیم
روزها و شب هایم با نگرانی و آشفتگی سپری می شود....
نمرات امتحان دانشگاهم عالی و بالا تر از حد تصور شد....
انگار که جدایی از اندوه اجتناب ناپذیر است..............
اینقدر مطالعه می کنم که چشمانم سرخ شده و اشک می ریزند...............
دیشب یکی از حیوانهای خانگی محبوبم به بهشت رفت و من تا وقت سحر در فراقش اشک ریختم....
این روزها از مرگ یک سوسک هم غمگین و بهت زده می شوم....
اندکی که نه....خیلی حساس و شکننده شده ام.....
این روزها گاهی قاه قاه می خندم و به شدت سر حال و هیجان زده ام....
دلم بحث می خواهد...گفت و گو می خواهد...
این روزها چرا به قربان صدقه های مادر اکتفا نمی کنم؟
از لحظه ی تاسیس این خانه ی مجازی با خود عهد کردم که دغدغه ی آمار بالای بازدید و نظرات فراوان را نداشته باشم...خاک زیر پایتان سرمه ی چشم مهربان ولی از بی نظری هم دلگیر نمی شوم
[ یکشنبه 90/4/19 ] [ 10:59 عصر ] [ "مهربان" ]
سلام علیکم و قلبی لدیکم
واقعا که خوشحالم! چرا؟؟؟ عرض می کنم خدمتتون.... اول اینکه بنده هم به خیل عظیم جمعیت وبلاگ نویس پیوستم و بعد به این خاطر که پارسی بلاگ رو انتخاب کردم و بعد به این خاطر که الطاف خداوند مثل همیشه شامل حالم شد چرا که حالا صاحب یه دفترچه ی مجازی هستم و می تونم هذیان های دل و ذهنم رو به قلم در بیارم....... اگه بخوام یه کم مفصل تر خودم رو معرفی کنم باید بگم که " مهربان" هستم یه دختر خردادی تمام عیار....مذهبی...بی آلایش و بی آرایش! دانشجو...احساساتی و ....
عاشق گل و طبیعت و عکاسی و حیوان خانگی و خرید و مطالعه ی کتاب و دیدن فیلم و گوش جان سپردن به موسیقی البته از نوع بی ضرر و رو به خدا!
فعلا این رو به عنوان مطلع وبلاگ داشته باشید! میام خدمتتون
+من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟ سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
+
[ شنبه 90/4/18 ] [ 10:53 عصر ] [ "مهربان" ]
::