سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حدیث قند یک خردادی!

....

به سراغ من اگر می آیید

چکمه بپوشید لطفا....

مثل خر در گل گیر کرده ام..



[ شنبه 91/3/27 ] [ 3:0 عصر ] [ "مهربان" ]

نظر

عکس یادگاری...

می پرسم به چی چیه این عکسای تار دل خوش کردی؟ اینا که به درد نمی خورن! چیزی معلوم نیست زیاد

میگه: چرا! یه ریزه این فکرتو وسیع کن!

میگم: چرا اینقدر بهشون زل می زنی؟ مثلا توقع داری آدمای توی عکس تغییر کنن؟ مثلا نوع لبخندشون فرق کنه یا نوع نگاهشون؟........

..............

..............................

معلوم نیست چقدر دیگه طول بکشه تا من بفهمم چی میگه؟ یعنی آدم اگه عاشق بشه اینجوری میشه؟ اصلا چه چیز عجیب غریبیه این عشق؟ اصلا این عشقه؟ یا هوسه؟ یعنی چی که میگه من دلم فقط به این دو سه تا عکس خوشه.....یعنی چی که همش دنبال نقطه ی اشتراکه؟ چرا دائم داره سعی می کنه شبیه اون بشه؟ اصلا مگه اون کیه؟ چیه؟ چه رمز و رازیه؟

دارم سعی می کنم بیشتر به حقیقت عشق پی ببرم! ولی ظاهرا آدم تا عاشق نشه از اون حال و هوا سر در نمیاره!



[ جمعه 91/3/19 ] [ 2:25 صبح ] [ "مهربان" ]

نظر

تولد...

هو القادر

چند روز پیش تولد 22 سالگیم رو جشن گرفتم.... مثل همیشه احساسات متضادی داشتم و دلیل این پارادوکس رو خوب می دونستم....یک سال بزرگتر شدم...تجربه های جدید کسب کردم و فراز و نشیب های زیادی پشت سر گذاشتم. به هر حال تولدم مبارک باشه مثل همیشه آدمای دوست داشتنی زندگیم غافلگیرم کردن! و نتیجه ی این غافلگیری این شد که الان عکس بنده در میان برف ها( یادگار سفر مجردی به مشهد) بین عکس آقای بتهوون و آقای مَد هَتر( شخصیت های محبوبم) قرار گرفته و همینطور یک النگوی طلای بسیار زیبا......

جشن تولد کوچک ما با حضور آقای دماغ!

مهربان جان! این رو نوشتم که یادت نره.... سالها مثل برق از پی هم می گذرن...تو بزرگ و بزرگتر میشی...و به همون نسبت دغدغه ها و مسئولیت های زندگیت بزرگتر خواهند شد...خودت رو به خدا بسپار



[ یکشنبه 91/3/14 ] [ 1:45 صبح ] [ "مهربان" ]

نظر

سلام

بازم یه ترم دیگه داره به پایان می رسه.. بازم تب و تاب امتحانای پایان ترم. بازم تسویه حساب با بانک دانشگاه. بازم غژ غژ گوشی که یکی اونورش داره بال بال می زنه که مهربان من جزوه ندارم...ترو خداااااااااااااااا!

دیروز آخرین روز برگزاری کلاسا بود. رفتم دانشگاه در این هوای داغ 500 درجه. فقط به خاطر یه استاد با صورت سنگی! موقع برگشت ماشینمون به خواب فرو رفت و 2 ساعت ما رو کاشت تو این گرما!!!

وارد اتاق می شم. چراغ رو روشن می کنم...از پنجره نگاهی به بیرون میندازم.....دو کفترون خوشگلمون بازم توی باغچه نشستن و مشغول دونه برچیدنن...البته تازه شدن دو کفترون.. قبلا فقط یکی بود الان که آدرسو یاد گرفته خانومشم با خودش میاره!!

به برنامه ریزی نیاز دارم شدید. باید یه عالمه کتاب و جزوه رو بچینم جلوی چشمم که یادم باشه چیا در انتظارمه! باید جایگاه اختصاصی همیشگیم رو بسازم واسه ی درس خوندن....وااااای باید سفارش یه میز بدم یه میز جمع و جور که به اندازه ی لپ تاپ و کتابای عزیزم جا داشته باشه...باید به حال و هوای این وبلاگ بخت برگشته هم سر و سامانی بدم. باید یه ذره حالم بهتر بشههههههههههههه.

+ امروز برای صدمین بار دفترچه خاطرات و شعر مامانم رو زیر و رو می کردم. خیلی جالبه! گاهی شعرها رو با صدای بلند واسه خودشم می خونم و یه نوستالژی اساسی براش ایجاد می کنم دی: جالبتر اینجاست که دفتر دیگه برای خودم شده و الان نزد منه! شعر زیبایی از شیخ اجل توجهم رو جلب کرد:

من آن مورم که در پایم بمالند......نه زنبورم که از نیشم بنالند......چگونه شکر این نعمت گذارم........که زور مردم آزاری ندارم



[ جمعه 91/3/12 ] [ 1:57 عصر ] [ "مهربان" ]

نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه