هو الحق
امروز صبح یک سری کار رو باید پشت سر هم انجام می دادم. از ساعت 10:30 تا ساعت 1 ظهر طول کشید...من گیج شده بودم و مثل مرغ سر کنده اینور و اونور می رفتم.....
کارا که تموم شد به این فکر کردم که باید بیشتر به چیزی به نام " رشد" فکر کنم....به اینکه دقیقه به دقیقه ی زندگی تجربه ست و در طول این تجربه ها امکان رشد و کمال برای آدم فراهمه...اگر الان به فکر بالندگی بیشتر باشم چه بسا برنامه ی آیندم شفاف تره و مدیریت بهتری بر امور خواهم داشت........روتین زندگی این رو می طلبه که با مدیریت باهاش برخورد کنی...مدیریت هم برای امور هم برای افراد...و این مدیریت حاصل همون " رشد" ه . اگه بیشتر رشد کنم باعث میشه که........... خب می دونین؟ دو نفر هیچ وقت مطلقا شبیه هم نیستن...ایده ها و رفتارها در دو نفر مختلفه...اگه بخوایم سطحی و بی فکر برخورد کنیم که باعث آشفتگی میشه ولی چیزی که مهمه و واقعا هنر محسوب میشه اینه که با این اختلافا کنار بیای و اگه می بینی ضعفن به قدرت تبدیلشون کنی! هنر اینجاست که تو یا طرف مقابلت احساس کنید این تفاوت ها باعث " تکامل" خواهند شد...........اصلا چقدر خوبه که شالوده ی هر چیز " مدیریت" باشه...مدیریتی که حاصل " رشد" ه. چقدر باعث آرامشه! چقدر خردمندانه و زیباست که با هر چیز معقول و منطقی برخورد بشه....از جزئی ترین امور تا اساسی ترین و حیاتی ترین.....خدایا به امید تو!
+ خبر شبکه یک با همسران سه شهید بزرگوار راه علم( شهید علیمحمدی. شهید شهریاری و شهید رضایی نژاد) مصاحبه می کرد...صبر و آرامش از چهره و صحبت هاشون می بارید. خجالت کشیدم از خودم که تحمل مشکلات رو اینقدر سخت کردم برای خودم.....شرمنده شدم.
+ گاهی دلت می خواد یک چیزی رو داشته باشی ولی نداریش! همش با توهمش زندگی می کنی! خیلی بده!
+ آخه همذات پنداری تا چه حد؟ فکر نکنم اینقدر که من درگیر این رول شدم بازیگرش درگیر شده باشه! ( صحبت از یکی از آثار آقای برتونه!)
[ یکشنبه 90/11/9 ] [ 9:40 عصر ] [ "مهربان" ]